توس وچه و خرس

افزوده شده به کوشش: نیلوفر ت.

شهر یا استان یا منطقه: شمال کشور

منبع یا راوی: گردآورنده: سید حسین میرکاظمی

کتاب مرجع: افسانه های شمال می 277. انتشارات روزبهان، چاپ اول، 1372.

صفحه: 179-181

موجود افسانه‌ای: nan

نام قهرمان: nan

جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan

نام ضد قهرمان: nan

nan

متن کامل این قصه را از کتاب افسانه های شمال نقل می کنیم:در روزگار حكي صدایش می کردند "توس وَچه". پیرمرد کارش این بود که به جنگل برود و خار بکند. کار پیرزن هم این بود که غذا درست کند. حوالی ظهر که می شد غذای پیرمرد را توی سفره ای می بست و به "توس و چه" می داد و او هم برای پدرش می برد. در یکی از روزها، "توس وچه" در راه با خرس بزرگی رو به رو شد، خرس جلو آمد. از "توس وچه" که ترسیده بود پرسید: «چی داری؟» "توس و چه" جواب داد: «غذا دارم برای پدرم می برم.» خرس گفت: «خورش غذا را به من بده تا بخورم وگرنه می خورمت.»توس و چه خورش را داد و خرس هم از سر راهش کنار رفت و غذای بدون خورش را برای پدرش برد. پدرش که غذا را بدون خورش دید، رو به پسرش کرد و گفت: «چرا خورش نیاوردی؟» جواب داد: «زمین خوردم، همه ریخت.» روز بعد دوباره خرس سر راهش را گرفت. خورش غذای پدرش را خواست، او هم داد و وقتی پدرش پرسید: «این بار خورش چه شد؟»، جواب داد: «مادرم فراموش کرد که خورش بگذارد.»روز دیگر و بار دیگر "توس وچه" خرس را سر راهش دید. پیش خود گفت: «اگر این بار خورش غذا را بدهم، پدرم مرا می کشد.» این بود که فوراً روی درخت خرماندویی که در نزدیکیش بود پرید. خرس هم زیر درخت آمد. "توس وچه" در بالای درخت از ترس می لرزید. خرس گفت: «رفتی بالای درخت، فکر کردی تو را ندیدم؟ "توس وچه" با لکنت زبان گفت: «نه آقا خرسه، هوس خرماندو کردم و برای این بالای درخت رفتم.» خرس گفت: «من هم هوس خرماندو کردم، شاخه زیر پای راستت را بشکن تا من خرماندوهایش را بخورم. "توس وچه" شاخه زیر پای راستش را شکست و برای خرس انداخت، از کار خودش خوشحال شد و پیش خود گفت: «خرس الان خرماندو می خورد و دیگر با من کاری ندارد. آنوقت راحت و آسوده، غذا و خورش را برای پدر پیرم می برم.»، که باز صدای خرس به گوشش خورد که گفت: «حالا شاخه زیر پای چپ را بشکن و به من بده.» "توس وچه" این کار را هم کرد و تعادلش به هم خورد و دو دستی شاخه های دیگر را چسبید و خودش را نگه داشت. خرس باز هم از "توس وچه" خواست شاخه ای که با دست راستش گرفته بود بشکند و بیندازد. "توس وچه" قبول کرد و گفت: «باشد، با دست چپم خودم را نگه می دارم.» چند لحظه گذشت. خرس برخاست از "توس وچه" خواست شاخه ای را که با دست چپش گرفته بشکند. "توس وچه" گفت: «نه دیگر این شاخه را نمی شکنم، چون که به زمین می افتم.» خرس دلداری اش داد و گفت: «نترس جانم، من پایین درخت هستم، هوایت را دارم.» "توس وچه" دلخوش شد و شاخه را شکست و از بالای درخت به زمین افتاد. خرس دست و پایش را گرفت و توی کیسه ای که همراه آورده بود، انداخت و با کیسه راه خانه "توس وچه" را پیش گرفت. دم در خانه که رسید داد زد: «ای مادر "توس وچه" دیگ را پر آب کن و روی اجاق بگذار تا بجوشد، چون برایت گوشت آورده ام!» مادر "توس وچه" این کار را کرد و وقتی آب دیگ به جوش آمد، خرس سر کیسه را باز کرد و "توس وچه" را توی دیگ آبجوش انداخت و سر دیگ را هم محکم بست و به پیرزن گفت: «وقتیکه گوشت خوب پخت، سر دیگ را بردار!»خرس این را گفت و به طرف جنگل رفت. پیرزن هم صبر کرد، صبر کرد و دیگر حساب کرد که گوشت پخته است. سر دیگ را برداشت و همین که بخار آب کنار رفت چشمش به بچه اش "توس وچه" افتاد. جیغ و شیون کشید و چنگ به موهایش زد و این طرف دوید و آن طرف دوید و اثری از خرس ندید. نالان و گریان به خاک افتاد و با مشت محکم به فرق سرش می زد و زار می زد. ای سنگ سرا سنگ سر ۱. توس وَچه: نوس به قسم (ت) یعنی ترسو، وجه به فتح (و) یعنی بچه، 2. خرماندو: خرمالو

Previous
Previous

پادشاه و سه دخترش (1)

Next
Next

پادشاه ظالم که رعیت او را از سلطنت برکنار کرد